جدیدا شیوه ی زندگی مجازیمو عوض کردم و خودم دست به کار شدم و میرم پیش بقیه با این تفاوت که من براشون کامنت میزارم و فقط نمی کنم و برم.

بعد چیزی که برام جالبه اینه که هیچ وقت هم برای همون پست اول نظر ننهیدم و اونی رو که بیشتر باهاش ارتباط برقرار کردم رو انتخاب کردم.

بعد دوباره، به خودم میگم که چرا من واقعا شروع به حرف زدن نمی کنم. حتی اونایی که ادعای دوستی باهام دارن هم هیچی از خودم نمی دونن واقعا. هیچیه هیچی حتی دریغ از یه کلمه. نمی دونم چرا اینقدر از نوشتن می ترسم. چرا همش این دست اون دست می کنم و آخرشم هیچی. آدم بخواد بنویسه روی قسمت های خالی رومه هم می تونه بنویسه ولی من مدام بهونه ی چیزای مختلف برای خودم می گیرم که نه باید اینطوری باشه اونطوری باشه و بعد آخرشم هیچی به هیچی.

می دونی من اصلا شبیه وبلاگم نیستم. اصلا اصلا. یعنی هر کی که بیاد اینجا احتمالا فکر می کنه من کلا توی یه فانتزیه دیگه دارم زندگی می کنم و کلا هیچی حالیم نیست ولی اصلا اینطوری نیست. اینقدر حرف و تراژدی توی قلبم ریخته که می دونم دیگه آخرش می ترکم.

از یه طرف دیگه نمی دونم چرا اینقدر اصرار دارم به نوشتن و خالی کردن خودم وقتی که اصلا نمی تونم همون قدم اول رو بردارم.

همش از تکرار دوباره ی همه چی توی ذهنم نگرانم و می دونم که افسرده تر میشم ولی همش یه حسی بهم میگه که باید همه چی رو بنویسم تا هیچ وقت فراموش نکنم.

حالا کی قراره این اتفاق شروع بشه نمی دونم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مجله سرگرمي دل نوشته هایم ... بدیهه سرایی . Jacqueline ... خشکسالی وب و دنیای آنلاین